-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 09:16
مهدی اخوان ثالث مهدی اخوان ثالث در جوانی زادروز اسفند ۱۳۰۷ مشهد ، استان خراسان درگذشت ۴ شهریور ۱۳۶۹ تهران آرامگاه توس در کنار آرامگاه فردوسی ملیت ایرانی پیشه شاعری سبک شعر نو لقب م. امید همسر ایران اخوان ثالث فرزندان لاله، لولی، تنسگل، توس، زردشت، مزدک علی والدین علی و مریم مهدی اخوان ثالث (زاده اسفند ۱۳۰۷ ، مشهد -...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 09:10
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 11:39
آواره نیمه شب بود و غمی تازه نفس , ره خوابم زد و ماندم بیدار . ریخت از پرتو لرزنده ی شمع سایه ی دسته گلی بر دیوار . همه گل بود ولی روح نداشت سایه ای مضطرب و لرزان بود چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه گوئیا مرده ی سرگردان بود ! شمع , خاموش شد از تندی باد , اثر از سایه به دیوار نماند ! کس نپرسید کجا رفت , که بود , که دمی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 11:34
جادوی سکوت من سکوت خویش را گم کرده ام . لاجرم در این هیاهو گم شدم . من که خود افسانه میپرداختم , عاقبت افسانه مردم شدم ! ای سکوت ای مادر فریادها ! ساز جانم از تو پر آوازه بود . تا در آغوش تو راهی داشتم , چون شراب کهنه شعرم تازه بود . در پناهت برگ و بار من شکفت , تو مرا بردی به شهر یادها , من ندیدم خوشتر از جادوی تو ,...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 11:30
خفقان ... مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم ای با شما هستم این درها را باز کنید من به دنبال فضایی می گردم لب بامی سر کوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم آه می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد من به فریاد همانند کسی که نیازی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 11:28
سرنوشت جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازیانه او خم نمی کنم! افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم. با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است! جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است این بندگی، که زندگیش نام کرده است! بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز زهر غم نریخت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 11:21
می دونی بهشت کجاست ؟ یه فضای چند وجبی در چند و جب بین بازوهای کسی که دوستش داری . . . . . . می خواهم برگردم به دوران کودکی؛ آن روزها که پدر تنها قهرمان من بود ؛عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد؛ بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود........... بدترین دشمنانم خواهر و برادرانم بودند ؛ تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 11:13
دنیا را بغل گرفتیم امن است هیچ کاری با ما ندارد/ خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبسن تمام دردها یش شده ایم . . . . . . . اینجا در دنیای من گرگها هم افسردگی مفرط گرفته اند / دیگر گوسفند نمی درند به نی چو پان دل میسپارند گریه می کنند. . . . . .. . . وقتی کسی به اندازه تو نیست به اندازه خودت دست نزن
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 11:51
امروز در روز برفی چه خوب فهمیدم که تنهای چه حالی دارد دیگر به فکر هیچ کس نیستم تنهای عالمی دارد شرط بستم باخود که دیگر تنها باشم تنها مثل درخت چنار درختی که همیشه امید به بهار دارد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 09:01
بترسید از ستم کردن به کسی که یاوری جز خداوند عزو جل ندارد. راز خود را فقط در نزد خود نگه دار.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 13:33
روز مادر مبارک یادت هست مادر اسم قاشق را گذاشتی قطار؛هوا پیما؛کشتی؛تایک لقمه بیشتر بخورم یادت هست شدی خلبان ؛ملوان؛لکومتیوران میگفتی بخور تا بزرگ شی آقا شیره شی خانوم طلا شی و من عادت کردم که هرچیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدم حتی بغض های نترکیده ام روزت مبارک مادر عزیزم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 21:12
خدایا کاش میان صبح و صدا به دنیا می امدم.میان اندوه و رویا قدم میزدم وکلمه سپید را برایت ردیف می کردم.کاش رودخانه بودم زلال و ازبین دو جنگل انبوه می گذشتم وسنگریزه ها و صدفها را به ساحل هدیه می دادم. خدایا, کاش مرا فریب نمیداد و اجازه نمی دادم بادهای وحشی خواب آرام مرا بشکنند .کاش می توانستم روی برگهای درخت انار بار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 18:09
همدردی تنها در ظاهر کلماتست و نه در مفاهیم کسی که از گزسنگی حزف می زنه خود ش یه روز سیر سیر بوده می فهمه که سیر بودن یغنی چی. هز کی ام حرف از عشق می زنه باید یه روزی غاشق شده باش پس بی خودی نصیخت نکنین کسی رو نا امید نکنین شاید اخرین امیدش تو زندگی باشه .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 19:27
من به ..........وفا نمودم و او پشت پا زد به عشق و امیدم هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل که مفت بخشیدم دل من کودکی سبکسر بود خود ندانم چگونه رامش کرد او که میگفت دوستت دارم پس چرا زهر غم بجامش کرد اگر از شهد آتشین لب من جرعه ای نوش کرد و شد سر مست حسرتم نیست ز آنکه این اب را بوسه های نداده بسیار است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 17:46
- سخنی باید گفت سخنی باید گفت در سحرگاهان در لحظه لرزانی که فضا همچون احساس بلوغ ناگهان با چیزی مبهم میامیزم من دلم میخواهد که به طغیانی تسلیم شوم من دلم می خواهد که ببارم از آن ابر بزرگ من دلم می خواهد که بگویم نه نه نه نه نه نه نه نه -برویم سخنی باید گفت جام یا بستر یا تنهای یا خواب؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مردادماه سال 1389 21:54
آنچنان آلوده ست عشق غمناکم با بیم زوال که همه زندگیم می لرزد چون ترا مینگرم مثل اینست که از پنجره ای تکدرختم را سرشار از برگ در تب زرد خزان مینگرم مثل اینست که تصویری را روی جریان مغشوش آب روان می ن گ ر م شب و روز بگذار که فراموش کنم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 19:30
در جذبه ای که حاصل زیبائی شب است رویای دوردست تو نزدیک میشود بوی تو موج میزند آنجا بر روی خاک چشم تو میدرخشدو تاریک میشود بیچاره دل من که با همه امید و اشتیاق بشکست و شد به دست تو زندان عشق من در شط خویش رفتی و رفتی از ابن دیار ای شاخه شکسته ز طوفان عشق من
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 21:41
لیکن ای افسوس من ندیدم عاقبت درآسمان شهر رویاها نور خورشیدی زیر پایم بوته های خشک با اندوه مینالند چهره خورشید شهرما در یغا سخت تاریک است ! خوب میدانم که دیگر نیست امیدی نیست امیدی من گل پژمرده ا م چشمهایم چشمه خشک کویرغم تشنه یک بوسه خورشید تشنه یک قطره شبنم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 18:07
این مضحک نیست که خوشبختی آدم در این باشد که آدم اسم خودش رو روی تنه درختی بکند ؟ آیا این خیلی خود خواه نیست و آن آدمهای دیگر؛ آدمهای شریفتر و نجیبترنیستند که می گذارند بپوسند بی آنکه در یک تار موی ؛حتی یک تار مو باقی مانده باشند. سخن از زندگی نقره ای آوازیست که سحرگاهان فواره کوچک می خواست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 18:20
چه دنیای عجیبی است.من اصلآ کاری به کسی ندارم و همین بی آزار بودن من باعث میشه که همه درباره ام کنجکاو بشن . نمیدانم چطور باید با مردم برخورد کرد.من آدم کمروئی هستم. برام خیلی سخته که سر صحبت را با دیگران باز کنم؛بخصوص که این دیگران اصلآ برایم جالب نباشند بگذریم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 21:25
نمیدانم رسیدن چیست؟ اما بی گمان مقصدی هست که همه وجودم به سوی او جاری میشود کاش میمردم و دوباره زنده می شدم و میدیدم که دنیا شکل دیگریست دنیا اینهمه ظالم نیست و مردم این خست همیشگی خود را فراموش کرده اند......... و هیچکس دور خانه اش دیوار نکشیده است معتاد شدن به عاداتهای مضحک زندگی و تسلبم شدن به حدها و دیوارها کاری...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 19:10
همه میتر سند همه میتر سند؛ اما من و تو به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم سخن از پیوند سست دو نام و هم آغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست سخن از گیسوی خوشبخت منست با شقایق های سوخته بوسه تو وصمیمیت تن هامان؛در طراری و در خشیدن عریانیمان مثل فلس ماهی در آب سخن از زندگی نقره ای آوازایست که سحر گاهان فواره کوچک میخواند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 20:23
خداوند همه چیز می شود....... همه کس را به شرط اعتقاد یه شرط پاکی دل یه شرط طهارت روح یه شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشوئید قلبهایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفته نا پاک و دستهایتان را از هر الودگی در بازار ببینید خداوند با یک کاسه خوزاک و یک تکه نان سر سفره شما...