-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مردادماه سال 1395 07:44
هیچکس از آینده خبر ندارد ، مردی که امروز با عجله توی مترو از تو ساعت پرسید شاید یک ماه بعد به نام کوچکش او را صدا بزنی ، شاید دختری که امروز با او قدم میزنی و بستنی میخوری ، چند سال بعد خسته و کالسکه به دست از روبهرو به سمتت بیاید و تو سرت توی کیفت باشد و با تنه از کنارش رد شوی ، شاید او برگردد تو هم برگردی یک ثانیه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 تیرماه سال 1395 11:58
هیچوقت نمی توانی چیزی را که قرار است از دست بدهی نگه داری فهمیدی؟ تو فقط قادر هستی چیزی را که داری قبل از آنکه از دستت برود عاشقانه دوست داشته باشی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 خردادماه سال 1395 05:58
زندگی یه معماست........................ هرچی جلوتر میری میفهمی که زندگی ارزش اینهمه قصه و دوندگی و نداره اگه به عقب برگردم فقط یه کار می کنم اونم اینه که یاد بگیرم که دنیا ارزش نداره همه از فعل حال رضایت ندارن همه دنبال فردان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 07:53
رفتن هم همیشه بد نیست ... گاهی رفتن بهتر است. گاهی باید رفت ... باید رفت تا بعضی چیزها بماند ... اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت ... اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند ... گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد ... مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور ... و آنچه ماندنیست را جا گذاشت،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 خردادماه سال 1394 09:31
اکثریت مردم زندگی می کنند، بی آنکه نیازی داشته باشند به این که بدانند چرا؟ دراین ها ،زندگی کار خویش را می کند، و می داند که چه می کند، و هرگز از آنها نمی پرسد که دوست می دارید یا نه،طرح دیگری را می پسند،این ها، وسایل جاندار طبیعت اند و از وسیله کسی نظر نمی خواهد،واقلیتی هستند که می خواهند بدانند، وگاه بی گاه گریبان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 خردادماه سال 1394 09:23
می خواستم زندگی کنم ،راهم را بستند. ستایش کردم ،گفتند خرافات است. عاشق شدم ،گفتند دروغ است. گریستم ،گفتند بهانه است. خندیدم گفتن دیوانه است. دنیا را نگه دارید. می خواهم پیدا شوم................
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1394 14:21
اگر می خواهید خوشبخت باشید زندگی را به یک هدف گره بزنید نه به آدم ها و اشیاء
-
خراب
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1393 11:54
فرسوده پای خود را چشمم به راه دور تا حرف من پذیرد آخر که زندگی رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود دل را به رنج هجر سپردم ولی چه سود پایان شب شکوه ام صبح عتاب بود سهراب سپهری
-
دلهره
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1393 11:48
دلهره ی زنده ماندن زندگی را، از یاد می برد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مهرماه سال 1393 05:39
خوش به حال انارها وانجیرها دلتنگ که میشوند می ترکند .................................................................................. مرا با حقیقت بیازار اما هرگز با دروغ ارامم مکن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 11:40
بیشتر ازآب ،تشنه لبیک بود اما افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد اورا بی آبی معرفی کردند.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آذرماه سال 1392 11:06
وه... چه زیبا بود، اگر پاییز بودم، وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم. (فروغ فرخزاد) بزرگتـرین مصیبت یک انسـان این است که نه سـواد کافـی برای حرف زدن داشتـه باشـد و نـه شعـور لازم بـرای خامـوش مانـدن دکتــــــــــر شریعتـــــــــــــی ای دهقان فداکار تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا کودکان و زنان زنده بمانند اما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 05:09
از تنهابودنم راضی نیستم ؛ اما … خوشحالم که باخیلی هانیستم … !!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 05:09
هـــر گــــاه بـه تــو فـــکـر مـــیــکـنم .. حـــواســم از هــمه چــیز پــرت مــیشود .. و مـــن چـه روز هـای بــیهوده ای را ســپری مــیـکنم .. بـا بــیسـت و چـهار سـاعـت حـواس پـرتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 05:08
دلم باران میخواهد فقط باران بایک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم وبعد هم توبنشینی کنارمن وهردو باهم قطره های باران رابشماریم یک... دو... سه... وبعد اصلا یادمان برود که همه اینها فقط یک خیال ست... تو...باران...من... همه اینها خیال است؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 تیرماه سال 1392 07:24
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است حیف که ناموس برای تو .... است نه تفکر حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است من محتاج درک شدن نیستم / دردم می آید خر فرض شوم دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 تیرماه سال 1392 07:23
و هر بار که آزادیم را محدود میکنی میگویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود میدانی ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 تیرماه سال 1392 06:54
دلم گر گرفته از این همه نامردی بابا دنیا ارزش نداره چرا این همه خیانت این دوره به هر کسی تو ایران میگی نظرت درمورد مرگ چیه میگه راحت میشم اخ گفتی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 05:53
رسم جالب چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت … صداقتت را میگذارند پای سادگیت … سکوتت را میگذارند پای نفهمیت … نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بی کسیت … و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!! .آدمها آنقدر زود عوض می شوند … آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 12:06
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 16:09
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نیازی نیست اطرافمون پر از آدم باشه … همون چند نفری که اطرافمون هستند ، آدم باشند کافیه Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 . حق نداری احساس دیگران رو به بازی بگیری ، فقط به خاطر این که هنوز تکلیفت با احساس خودت معلوم نیست ! ! سکوت همیشه به معنی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 09:28
گاهی رفتن بهتر است گاهی باید رفت باید رفت تا بعضی چیزها بماند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 09:02
پول دود کباب فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 09:00
پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره! خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند. خانم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 08:58
کی بیشتر می فهمه! شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 08:55
مرا بغل کن روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 08:07
آدمی در آغوش خدا غمی نداشت پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت دل از خدا برید و در زمین نشست صد بار عاشق شد و دلش شکست به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود یادش آمد یک روز دل خدا را شکسته بود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 05:42
زنده یاد حسین پناهی بودن چشم با ز کنیم ، در ابتدا و انتهای هر چه تاکنون دیده ایم ، چیزی را خواهیم دید که آن را هرگز ندیده ایم ! گوش کنیم ، میان صدا ها ، صداهایی را خواهیم شنید که آن را هرگز نشنیده ایم ! بچشیم ، میان طعم ها ، مطمئنا طعمی نو را در دهانمان حس خواهیم کرد ! لمس کنیم ، قطعا دست روحمان ، بر سٶال یا جوابی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 05:38
خواستگاری عابد کنار برکه نشست! دستهایش در آب بود که دید آن سوی برکه، زنی گلو و گلوبندش را به نمایش گذاشته است! چشمانش را بست و در سکوت خواند: دور شو!شیطان! از من دور شو! چشمانش را که گشود، زن،صنوبری بود و گلوبندش، ماه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 09:24
شعر سیب از دکتر حمید مصدق و جواب فروغ فرخزاد به این شعر *تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد...