*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
مهدی اخوان ثالث | |
---|---|
مهدی اخوان ثالث در جوانی | |
زادروز | اسفند ۱۳۰۷ مشهد، استان خراسان |
درگذشت | ۴ شهریور ۱۳۶۹ تهران |
آرامگاه | توس در کنار آرامگاه فردوسی |
ملیت | ایرانی |
پیشه | شاعری |
سبک | شعر نو |
لقب | م. امید |
همسر | ایران اخوان ثالث |
فرزندان | لاله، لولی، تنسگل، توس، زردشت، مزدک علی |
والدین | علی و مریم |
مهدی اخوان ثالث (زاده اسفند ۱۳۰۷، مشهد- درگذشته ۴ شهریور ۱۳۶۹، تهران) شاعر پرآوازه و موسیقیپژوه ایرانی است. تخلص وی در اشعارش «م. امید» بود.
اخوان ثالث در شعر کلاسیک ایران توانمند بود. وی به شعر نو گرایید او آثاری دلپذیر در هر دو نوع شعر به جای نهادهاست. همچنین او آشنا به نوازندگی تار و مقامهای موسیقیایی بودهاست.[۱]
نیمه شب بود و غمی تازه نفس ,
ره خوابم زد و ماندم بیدار .
ریخت از پرتو لرزنده ی شمع
سایه ی دسته گلی بر دیوار .
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوئیا مرده ی سرگردان بود !
شمع , خاموش شد از تندی باد ,
اثر از سایه به دیوار نماند !
کس نپرسید کجا رفت , که بود ,
که دمی چند در اینجا گذراند !
این منم خسته درین کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم , یا رب ,
روح آواره ی من کیست , کجاست ؟
من سکوت خویش را گم کرده ام .
لاجرم در این هیاهو گم شدم .
من که خود افسانه میپرداختم ,
عاقبت افسانه مردم شدم !
ای سکوت ای مادر فریادها !
ساز جانم از تو پر آوازه بود .
تا در آغوش تو راهی داشتم ,
چون شراب کهنه شعرم تازه بود .
در پناهت برگ و بار من شکفت ,
تو مرا بردی به شهر یادها ,
من ندیدم خوشتر از جادوی تو ,
ای سکوت ای مادر فریادها .
گم شدم در این هیاهو گم شدم ,
تو کجایی تا بگیری داد من ؟
گر سکوت خویش را میداشتم ,
زندگی پر بود از فریاد من !