همدردی تنها در ظاهر کلماتست و نه در مفاهیم 

کسی که از گزسنگی حزف می زنه خود ش یه روز سیر سیر بوده می فهمه که سیر بودن یغنی چی. 

هز کی ام حرف از عشق می زنه باید یه روزی غاشق شده باش پس بی خودی نصیخت نکنین کسی رو نا امید نکنین شاید اخرین امیدش تو زندگی باشه . 

 

 

 

من به ..........وفا نمودم و او 

پشت پا زد به عشق و امیدم 

هر چه دادم به او حلالش باد 

غیر از آن دل که مفت بخشیدم 

 

 

دل من کودکی سبکسر بود 

خود ندانم چگونه رامش کرد 

او که میگفت دوستت دارم  

پس چرا زهر غم بجامش کرد 

 

 

 

اگر از شهد آتشین لب من 

جرعه ای نوش کرد و شد سر مست 

حسرتم نیست ز آنکه این اب را 

بوسه های نداده بسیار است

- سخنی باید گفت 

سخنی باید گفت  

در سحرگاهان در لحظه لرزانی 

که فضا همچون احساس بلوغ 

ناگهان با چیزی مبهم میامیزم 

من دلم میخواهد 

که به طغیانی تسلیم شوم 

من دلم می خواهد 

که ببارم از آن ابر بزرگ 

من دلم می خواهد  

که بگویم نه نه نه نه نه نه نه نه 

-برویم 

سخنی باید گفت 

جام یا بستر یا تنهای یا خواب؟ 

آنچنان آلوده ست 

عشق غمناکم با بیم زوال 

که همه زندگیم می لرزد 

چون ترا مینگرم 

مثل اینست که از پنجره ای 

تکدرختم را سرشار از برگ 

در تب زرد خزان مینگرم 

مثل اینست که تصویری را  

روی جریان مغشوش آب روان می ن گ ر م 

شب و روز  

بگذار  

که فراموش کنم