خواستگاری

 

عابد کنار برکه نشست!

دستهایش در آب بود که دید

آن سوی برکه،

زنی گلو و گلوبندش را به نمایش گذاشته است!

چشمانش را بست و

در سکوت خواند:

دور شو!شیطان!

از من دور شو!

چشمانش را که گشود،

زن،صنوبری بود و

گلوبندش،

ماه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد