نمیدانم رسیدن چیست؟ 

اما بی گمان مقصدی هست که همه وجودم به سوی او جاری میشود 

کاش میمردم و دوباره زنده می شدم و میدیدم که دنیا شکل دیگریست 

دنیا اینهمه ظالم نیست و مردم این خست همیشگی خود را فراموش  

کرده اند......... 

و هیچکس دور خانه اش دیوار نکشیده است 

 

معتاد شدن به عاداتهای مضحک زندگی و تسلبم شدن به حدها و دیوارها کاری بر خلاف طبیعت  

است

همه میتر سند 

همه میتر سند؛ اما من و تو  

به چراغ و آب و آینه پیوستیم 

و نترسیدیم 

سخن از پیوند سست دو نام 

و هم آغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست 

سخن از گیسوی خوشبخت منست 

با شقایق های سوخته بوسه تو 

وصمیمیت تن هامان؛در طراری 

و در خشیدن عریانیمان 

مثل فلس ماهی در آب 

سخن از زندگی نقره ای  آوازایست 

 که سحر گاهان فواره کوچک میخواند

خداوند همه چیز می شود....... همه کس را 

به شرط اعتقاد 

یه شرط پاکی دل  

یه شرط طهارت روح 

یه شرط پرهیز از معامله با ابلیس 

بشو‌‌ئید قلبهایتان را از هر احساس ناروا 

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف 

و زبان هایتان را از هر گفته نا پاک 

و دستهایتان را از هر الودگی در بازار 

 

ببینید خداوند با یک کاسه خوزاک و یک تکه نان  

  

                                                             سر سفره شما خواهد نشست