سرنوشت

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت

 

سر را به تازیانه او خم نمی کنم!

 

افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم

 

زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.

 

با تازیانه های گرانبار جانگداز

 

پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!

 

جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است

 

این بندگی، که زندگیش نام کرده است!

 

 بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی

 

جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.

 

گر من به تنگنای ملال آور حیات

 

 آسوده یکنفس زده باشم حرام من!

 

تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب

 

می پوشم از کرشمۀ هستی نگاه را.

 

هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک

 

تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را !

 

ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟

 

من راهِ آشیان خود از یاد برده ام.

 

یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن

 

با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!

 

ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا !

 

زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز.

 

شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ

 

روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!

 

ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست

 

 بر من ببخش زندگی جاودانه را !

 

منشین که دست مرگ زبندم رها کند.

 

محکم بزن به شانه من تازیانه را .

می دونی بهشت کجاست ؟ 

یه فضای چند وجبی در چند و جب بین بازوهای کسی که دوستش داری 

 

می خواهم برگردم به دوران کودکی؛ آن روزها که  پدر تنها قهرمان من بود ؛عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد؛ بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود........... بدترین دشمنانم خواهر و برادرانم بودند ؛ تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود و معنای خداحافظ تا فردا بود

دنیا را بغل گرفتیم امن است هیچ کاری با ما ندارد/ 

خوابمان برد  بیدار شدیم دیدیم آبسن تمام دردها یش شده ایم 

 

اینجا در دنیای من گرگها هم افسردگی مفرط گرفته اند / 

دیگر گوسفند نمی درند به نی چو پان دل میسپارند گریه می کنند. 

.. 

وقتی کسی به اندازه تو نیست به اندازه خودت دست نزن

امروز در روز برفی چه خوب فهمیدم  

که تنهای چه حالی دارد  

دیگر به فکر هیچ کس نیستم تنهای عالمی دارد  

شرط بستم باخود که دیگر تنها باشم تنها مثل درخت چنار  

درختی که همیشه امید به بهار دارد

بترسید از ستم کردن به کسی که یاوری جز خداوند عزو جل ندارد. 

 

 

راز خود را فقط در نزد خود نگه دار.